دوپینگ با ماده التهاب
قبل از شروع جشنواره فیلم فجر اخیر، جو رسانهای خاصی درباره ممیزی و برخوردهای قهرآمیز با فیلم متری شش و نیم» ایجاد شد؛ اما هر کس فیلم را ببیند، متوجه جعلی بودن این جنجالها میشود و میفهمد این فضاسازی با هدف برجسته و مهم جلوه دادن فیلم صورت گرفته است. چون در این فیلم، محتوای حساسیت برانگیز خاصی وجود ندارد؛ حتی برخلاف تبلیغات صورت گرفته، پلیس فیلم نه تنها منفی نیست بلکه به رشوه چهار میلیارد تومانی هم ریشخند میزند.
اما مشکلات فیلم متری شش و نیم»، چیزهای دیگری است. دومین کار سعید روستایی، مانند فیلم اول او یعنی ابد و یک روز» فاقد جهان داستانی منتظم و معینی است. تکلیف روایت فیلم تا اواسط مشخص است؛ یک مأمور در پی یافتن سرحلقههای یک باند مخوف فروش مواد مخدر است و به هدف خودش نیز میرسد. اما از زمانی که محوریت فیلم از پیمان معادی به نوید محمدزاده شیفت میکند، عملا موتور روایت فیلم هم خاموش میشود. از اینجا به بعد دیگر معلوم نیست که فیلم چه میگوید و مسئله و دغدغه اصلی روایت چیست؟ ماجراهای درون فیلم نیز از هم گسیخته میشوند. مثلا خورده روایت کودکی که جرم پدر خود را به گردن میگیرد و محکوم میشود، هیچ ارتباط ارگانیکی با سایر اتفاقات فیلم ندارد.
روستایی در این فیلم نیز همچون کار اولش برای جبران کمبود داستان، با موقعیتهای ملتهب و نفسگیر دوپینگ کرده است. گویی همه تلاش کارگردان این بوده تا توانمندیهای خود در خلق صحنهها و لحظات چشمگیر و تکاندهنده را اثبات کند. در بسیاری موارد نیز به احساساتگرایی افراطی و بیمناسبت دست زده است. مثلا در سکانس یورش مأموران به خانه یکی از قاچاقچیها، تأکید زیادی روی ترس و هراس فرزندان قاچاقچی شده که منجر به برانگیخته شدن احساسات مخاطب میشود، اما این کار در طول روایت فیلم قرار ندارد و کمکی به شکلگیری داستان و مفهوم نمیکند.
وقتی دست فیلمساز از داستان خالی است و نمیتواند مفاهیم و پندارهای خود را در قالب درام و شخصیتپردازی فاش کند، به شعار و بیانیه متوسل میشود و این شعارهای سطحی نیز نبود تحلیل و نگاه عمیق اجتماعی سازنده فیلم را برملا میکنند. به این ترتیب که نهایت توانایی فیلم برای ریشهیابی و معرفی علل و عوامل تبدیل شدن یک فرد به قاچاقچی مواد مخدر این است که نوید محمدزاده به گلدرشتترین شکل ممکن سخنرانی میکند و جار میزند که چون در دوران کودکی مشکلاتی داشته و عقده در او تجمع کرده است، در بزرگسالی به چنین روزی افتاده است! اما دریغ از یک نقب اجتماعی با زبان تصویر.
رقابت بدون برنده
هر سال دریغ از پارسال! این عبارتی است که باز هم در واکنش به پخش مجموعههای نمایشی سیما در ماه مبارک رمضان باید بیان کرد. سریالهایی که در روزگاری نه چندان دور، تفریحی همراه با معنویت و تذکر اخلاقی برای عموم مردم محسوب میشدند. محبوبیت برنامههای ماه رمضانی تلویزیون نیز به خاطر برخورداری از جنبههای مختلف بود. به ویژه اینکه تنوع قابل توجهی در تدارک چنین برنامههایی بود. نیمه اول دهه 80 که دوران اوج سریالهای ماه رمضان سیما به حساب میآید، هم سریال طنز میدیدیم هم آثار ماورایی و هم ملودرام. اما امسال در یک تگذاری اشتباه، همه سریالها در قالب ملودرام اجتماعی، آن هم به تلخترین شیوه ممکن ساخته و روانه پخش شدند. نتیجه این شد که کمتر کسی تاب تماشای سه سریال پیاپی با فضایی چنین ملتهب و مضطرب را داشت. امسال سه سریال جدید برای ماه رحمت الهی به نمایش درآمد که در همه آنها محور اصلی داستانها، تخاصم و پرخاش مردم نسبت به یکدیگر و حتی نزدیکان و عزیزانشان بود. ایدئولوژی زیربنایی این سریالها، انسان گرگ انسان» است. ضمن اینکه هر سه سریال، مضامین و قالبهایی تکراری داشتند و همه مردم آنها را با آثاری که قبلا دیده بودند مقایسه میکنند.
امید است معاونت سیما با تجربه امسال بتواند برای سالهای بعد، برنامهریزی بهتری کند.
برادرجان
افطار به صرف خون و خشم
از سه سریالی که تلویزیون، امسال برای پخش در ماه مبارک رمضان تدارک دیده، فقط برادرجان» در موضوع و محتوا، ارتباطی نسبی با این مناسبت داشت. چون که آب حیات یک جامعه و نظام دینی یعنی حق الناس» را دستمایه درام قرار داده است. موضوع مهمی که بدون آن، هر معنویتی بیمعنی میشود.
معمولا اولین سریالی که در شبهای ماه رمضان روی آنتن قرار میگیرد خوششانسترین است. به خاطر اینکه برنامههای این ساعت، به دلیل همزمانی با موقع افطار و سرشب، از قابلیت جذب بیننده بیشتر برخوردار هستند. برادرجان» علاوهبر این خوششانسی، بازیگران کاریزماتیک زیادی داشت که به ویترین آن جلوه و جذابیت بیشتری بخشیده است. علی نصیریان در کهنسالی همچنان در اوج به نظر میرسد و با بیقراریاش این سریال را تحت تاثیر قرار داد. همین عوامل باعث شد تا سریال شبکه سه، باز هم مثل اغلب موارد در صدر پرمخاطبترین مجموعه در زمان پخش بنشیند.
اما برادرجان نتوانست نام خود را به عنوان یک برند و برنده» در کارنامه سیما تبدیل کند. زیرا سازندگان این سریال از ظرفیت و امکانات دراختیارشان، استفاده کافی و وافر نکردند.
برادرجان» قبل از هر چیز یادآور سریالی است که ماه رمضان سال قبل در شبکه سه پخش شده بود. در مجموعه رهایم نکن» نیز حقالناس دستمایه درام قرار گرفته بود. اتفاقاً در آن هم یکی از اقوام (برادر بزرگتر) ارث و میراثی که متعلق به دیگران بود را تصرف کرده بود. چیزی که در برادرجان» نیز تکرار شده و نویسنده فیلمنامه نتوانسته چارچوب جدیدی را طراحی کند. هر چند که باید بپذیریم برادرجان» به مراتب و از بسیاری جهات از رهایم نکن» بهتر است و ساخت سریال مناسبتی در شبکه سه نسبت به یک سال قبل پیشرفت کرده است. اما باید این را هم پذیرفت که سریال امسال، تازگی و طراوت ندارد.
این کهنگی در ساختار سریال نیز نمود دارد. محمدرضا آهنج، در تازهترین تجربه کارگردانی خود، کیمیای حقالناس و پاکی مال را با کپیبرداری از روی برخی فیلمهای کیمیایی به تصویر کشیده است. البته شخصیت چاوش در ابتدای این درام، پیچیدگی بیشتری داشت و مخاطب ضمن انس گرفتن با وی، دچار چالش ذهنی میشد. او هم خصلتهای شبه پهلوانی داشت و نیک به نظر میرسید و هم بدخلقی میکرد. اما در ادامه از تعادل خارج شد و به یک شخصیت یک سره منفی تغییر کرد. اما ارادت ویژه او به نابرادرش حنیف و در مقابل، خصم و خشم بیش از اندازه به برادرش آراز، آزاردهنده و اغراقآلود مینمود. تناقض اصلی برادرجان» این است که مردانش، قدیمی خلق شدهاند. اما برخلاف قدیمیها، به شدت در سلطه سلیطهها هستند. این همه اغراق در مردنمایی ن نیز همچون نامردی برخی مردانش، غیرقابل باور و اغراق آمیز به نظر میرسد.
یکی از مسائلی که فیلمنامهنویسها باید لحاظ کنند، مشخص کردن نسبت آدمهای داستان با هم در قسمت اول است. تقریباً همه سریالهای شناخته شده خارجی، بخش اعظم روایت در قسمت نخست را به این موضوع اختصاص میدهند. اما در برادرجان» از این خبرها نبود و مخاطب با گنگی و ابهام کار را شروع کرد. مشکلی که تا آخر هم ادامه یافت و مثلا بینندهای که بعد از چند قسمت با سریال همراه میشد نمیتوانست ربط افراد با هم را کشف کند.برادرجان» در همان حال که بسیار پرحرف است، دیالوگهایش نیز مشابه نمایشنامه هستند. گویی بازیگران روی صحنه تئاتر نقشآفرینی میکردند.
متاسفانه خشونت و فضای پر از بداخلاقی این سریال، بر رویکرد حق طلب و اخلاقیاش غالب شد. این همه کتککاری و خونریزی و نفرت آدمها از هم در سریالی که برای افطار تدارک دیده شده بود، عجیب به نظر رسید!
دل دار
تصویری مفلوک از جوان ایرانی
برادران محمودی پس از سریال نسبتا موفق سایهبان» حتی سایهای از این کار را هم در سریال جدید خود نشان ندادند. چرا که دل دار» گاف و انتخاب نامبارک سیما برای پخش در ماه مبارک بود. سریالی با ساختار و محتوایی مبتذل و دم دستی که نه تنها رنگ و بویی از معنا و اخلاق نداشت که خودش یک بیاخلاقی است!
گویا شبکه دوم سیما بنا داشته با این سریال، به مسائل نسل جوان امروز جامعه مثل ازدواج و اشتغال بپردازد. اما درواقع آنچه دیدیم، جز تصویری مفلوک از جوان ایرانی نبود. طوری که در این سریال هر جوانی از هر طبقه و قشر و طیفی در نکبت دست و پا میزد! فقیر و غنی، باسواد و کم سواد، زن و مرد، نخبه و پخمه، کارگر و کارفرما و. خلاصه هر کس را که بتوان جوان» حسابش کرد، در این سریال به نوعی ذلیل و زبون است. سابق بر این رسم بود که در فیلمها نشان دهند جوان تحصیل کرده ایرانی به خاطر استعداد و نبوغش مهاجرت میکند، اما در سریال دل دار» جوان نخبه به دلیل قتل و فرار از قانون به فکر مهاجرت میافتد!
عقوبت قاتل در این سریال، یک برداشت ضعیف از جنایت و مکافات» است، با این تفاوت که در شاهکار داستایوفسکی با اینکه با یک متن ادبی و مکتوب مواجه هستیم اما آنقدر توصیف و فضاسازی دقیق است که وضعیت قاتل و حتی حالات و روحیات او را به خوبی درک میکنیم. اما سازندگان دل دار» با اینکه امکانات تصویری در اختیار داشتند اما برای فضاسازی بهتر هیچ استفادهای نکردند، طوری که حتی آرش، به رغم کابوسهای هر شب و بیاشتهایی و غذا نخوردن هر روز اما هیچ تغییر فیزیکی و رفتاری متفاوتی با روزهای عیش و عشق خود پیدا نمیکند. دریغ از ذرهای کسالت!
گرچه محتوای این سریال تراژیک است اما ساختار روایی سریال دل دار» مضحک از آب درآمده است. تکرار یک سری اتفاق مشابه در هر قسمت، عامل این وضع شده است. به طور مثال، هر قسمت آرش با موتور وارد حیاط میشود و بعد از ورود به داخل خانه با عتاب مادرش مواجه میگردد که کجا بودی و چرا نمیای شام بخوری و. این ماجرا هم دقیقا با یک میزانسن و دکوپاژ واحد تکرار میشود. سر زدن هر روزه کامیار به شرکت و اعتراض رونا و برادرش به وی که نباید به آنجا برود را به یادآورید که چقدر تکرار میشد. جالب اینکه ادبیات و کلام معترضین در هر قسمت نیز دقیقا عین قسمت قبل بود. این تکرار و تکرر باعث خستگی و ددگی مخاطب از سریال میشود. وجود کاراکتر اضافهای مثل خواهر پژمان هم قابل ذکر است. چونکه معلوم نیست این آدم چه کارکردی در داستان دارد و حذف وی لطمهای به سریال نمیزد.
اما باید اجرای ضعیف را هم افزود. اینکه برادران محمودی نتوانستهاند چند صحنه درگیری درست و حسابی را نمایش دهند نشان دهنده ضعف کارگردانی در دل دار» است. صحنه سقوط پژمان چندان باور کردنی نیست. درگیری در وسط اتاق بود، چطور پژمان از پنجره افتاد؟ از همه بدتر، ترساندن زن باج گیر توسط مرتضی است. صحنهای نسبتا کلیدی که معلوم نشد چگونه انجام شد!
با چسباندن چند نما که در آن آدمها سر سفره افطار نشستهاند و زولبیا بامیه میخورند نمیتوان یک فیلم را به ماه مبارک ربط داد. به ویژه اینکه سازندگان این سریال موقع افطار، دعای عهد که زمان خواندنش در سحرگاهان است را گذاشتهاند و عجیب اینکه ناظران نیز متوجه این سوتی نشدند!
از یادها رفته
بر باد رفته!
سریال از یادها رفته» قرار بوده با الگو برداری از روی یک سریال دیگر به روایت تاریخ معاصر در بستر داستانی رمانتیک و عاشقانه، آن هم عشق مثلثی بپردازد. اما به خاطر خام دستی و ضعف در روایتگری، تا به اینجای کار به هدفش نرسیده است. زمان و مکان در این سریال مشخص است، اما فضاسازی و نشانهشناسی سریال، در برخی موارد ربطی به آن دوره ندارد. مثل تیشرتی که رضا یزدانی موقع تمرین به تن میکند و یا نوع آرایش موهای برخی از کاراکترها و. در زمان وقوع داستان نبودهاند.
همچنین خشونت افراطی، رقابت دو مرد برای تصاحب یک زن و استفاده از نورپردازی رایج در مدلینگ در صحنههای نه، فضای از یادها رفته» را مبتذل ساخته است.
تصویری کوچک از پهلوانی بزرگ
فیلم سینمایی غلامرضا تختی» به کارگردانی بهرام توکلی، تازه ترین تجربه ساخت فیلم ورزشی در سینمای ایران است. فیلم در ژانر ورزشی، نسبت به سایر گونه ها و موضوعات در سینمای جهان، کمتر تولید می شود. از میان اندک آثار ساخته شده در این رده نیز معدود فیلم هایی جاودان و ماندگار شده اند. چرا که چنین فیلم هایی وابسته به بازسازی میدان رقابت هستند که کار آسانی نیست. مثلا نمی توان به این سادگی یک مسابقه فوتبال تاریخی و مهم را در قالب یک فیلم داستانی و دراماتیک، به تصویر کشید. به همین دلیل هم اغلب فیلم های ورزشی ممتاز و مانا، حول ورزش های رزمی و به ویژه بوکس ساخته شده اند. چون میدان این نوع ورزش ها محدودتر و کوچک است و راحت تر می توان تصویری باور پذیر و نزدیک به واقع از آن ها ساخت.
اما فیلم تختی» علاوه بر ورزشی بودن، یک فیلم قهرمان محور هم هست. ساخت فیلم درباره اسطوره ها و قهرمانان ملی در کنار اینکه خودش یک کار بزرگ و قهرمانانه است، همواره با چالش ها و پیچیدگی هایی نیز روبرو بوده است. به ویژه اگر فیلمسازی جسارت کند و به سمت شخصیتی برود که بخشی از خاطره جمعی مردم یک کشور را تسخیر کرده، این دشواری دوچندان می شود. چون در این حالت، سازنده فیلم محکوم به ترسیم چهره ای مطابق با رویاهای یک ملت درباره آن اسطوره است.
غلامرضا تختی، فراتر از یک نام پرآوازه یا یک قهرمان ورزشی، جایگاه اسطوره ای بی بدیل و فرازمینی را در این سرزمین یافته است؛ یک قدیس، که در رویای جمعی مردم ایران، جهان پهلوان» لقب یافته و مظهر مردانگی و فتوت است.
با این پس زمینه، کارگردانی که اتفاقاً فیلم قبلی اش نیز راجع به یک حماسه ملی بوده و تصویری باشکوه و میخکوب کننده از عملیات تنگه ابوقریب» نشان داده بود، سراغ این اسطوره ملی رفته است. بهرام توکلی در فیلم گذشته اش، به یک عملیات جنگی پرداخته بود که هم برای عموم مردم ناشناخته بود و هم ماجرایی مشخص و معین داشت. در چنان فیلمی که شخصیت ها، اتفاقات و نتیجه داستان، از قبل معلوم است، کارگردان فرصت داشت تا توانایی تکنیکی خود را به رخ بکشد و از این طریق، مخاطب را راضی کند. اما فیلم جدید او، وضعیتی کاملا متفاوت دارد؛ تختی» برعکس تنگه ابوقریب» از یک طرف، درباره مردی است که همه مردم ایران، کم و بیش او را می شناسند و در ذهن خودشان، او را به زیبایی و با قدرت پرورانده اند و از طرف دیگر، ابهاماتی هم پیرامون زندگی اش وجود دارد، ازجمله چرایی و چگونگی مرگش، یک معماست. در مواجهه با چنین سوژه ای دیگر تمرکز برای خلق فرم چشمگیر، حتی ممکن است دست و پا گیر هم بشود.
با نگاهی به فیلم های ورزشی بزرگ و محبوب که هم در گیشه موفق شدند و هم تحسین منتقدان را برانگیختند، چند فاکتور مهم دیده می شود. اغلب این فیلم ها به ذائقه مخاطب عام نزدیک تر هستند و لحنی حماسی و اکشن دارند و قهرمان آن ها پر تحرک و پویاست. به استثنای یکی دو فیلم، مثل شکارچی روباه»(فاکس کچر) اکثر قریب به اتفاق فیلم های موفق ورزشی جهان، مثلعلی»،مشت زن»،بچه میلیون دلاری» و . از این ویژگی ها برخوردار هستند. اما فیلم تختی» که با تکنیکی ناب و کم اشتباه صیقل خورده و دربازسازی زندگی و زمانه قهرمانش، واقعیات را وفادارانه نشان داده، بیشتر فیلمی نخبه گرا و باب طبع جماعت روشنفکر است. در ایران این طور جا افتاده که آثار روشنفکرانه باید تلخ، یأس آفرین و راوی باخت باشند. این رویکرد، در افتتاحیه فیلم نمود دارد؛ از همان لحظه اول و سکانس ثبت وصیتنامه تختی، به مخاطب القا می شود که فیلم، روایتگر سردی و افسردگی است. در این بخش، تختی در حال ثبت حقوقی وصیتنامه اش است، برف می بارد و هوا و حال قهرمان فیلم گرفته. همین افتتاحیه اعلام می کند که این فیلم برخلاف آنچه مخاطب در ذهن و دلش از این اسطوره ورزشی ایران ساخته، فیلم شکست و ناکامی است.
در نیمه اول روایت، با یک فیلم تمام عیار ورزشی طرف هستیم؛ درباره یک قهرمان بزرگ ملی به نام غلامرضا تختی که در دوران کودکی و نوجوانی در فقر و دشواری زندگی می کند، مربیانش استعداد او را منکوب می کنند اما با نهایت تلاش و تحمل سختی ها و تمرین های پی در پی، به سکوی نخست جهان می رسد. این بخش از فیلم که تقریبا تا اواسط ادامه پیدا می کند، خوش ریتم، حماسی و قهرمانانه است و به دل می نشیند؛ همان چیزی است که از یک فیلم ورزشی انتظار می رود. سکانس حضور غلامرضا تختی در فینال المپیک ملبورن، اوج گرما و درخشش این فیلم است. این بخش از فیلم که تختی ابتدا سه بر صفر از حریف خود عقب می افتند و درحالی که مجروح شده، احیا می شود و رقیب را خاک می کند و به مدال طلا می رسد، نه تنها یکی از به یادماندنی ترین سکانس های سینمایی در آثار اخیر است که می توان آن را بهترین سکانس ورزشی تاریخ سینمای ایران لقب داد. چون بازسازی غلبه تختی بر حریفش در این صحنه از فیلم، به شدت واقع گرا و باورپذیر از آب در آمده و گویی، مسابقه حقیقی را می بینیم، نه صحنه ای برساخته از آن را. نه تنها این بخش قدرتمند و زیباست، بلکه حس غرور، شور و حماسه را که لازمه فیلم های ورزشی و قهرمان پرداز هستند را هم به طور کامل در خود دارد. با وجودی که بهرام توکلی از یک نابازیگر برای ایفای نقش تختی استفاده کرده اما در این بخش، استعداد و قدرت کارگردانی خود را به رخ کشیده است. نکته جالب این است که ایفاگر نقش جهان پهلوان در این بخش از فیلم، یعنی دوران شکوفایی وی، یک کشتی گیر با نام محسن تختی است. او علاوه بر شباهت ظاهری و اشتراک در رشته ورزشی، نام خانوادگی تختی را هم دارد، اما هیچ نسبت خویشاوندی با وی ندارد!
اما از میانه فیلم به بعد، ضربآهنگ درام افت می کند و مستند گرایی حول مسائل ی و تاریخی، غلبه پیدا می کنند. دیگر، آن حس و حال حماسی و ورزشی در فیلم جریان ندارد. قهرمان فیلم نیز در نیمه دوم فیلم، دچار انفعال و رکود می شود و نمی تواند قلب و روح مخاطب را با خود همراه سازد.
در این بخش ها البته واقعیت هایی مثل کینه توزی و بدخواهی رژیم پهلوی علیه پهلوان زمانه به خوبی روایت می شود. تاکید فیلم بر برخی خصلت ها و رفتارهای تختی نیز کنایه آمیز است. گویی فیلمساز با پرداختن به اخلاق و مرام پهلوانی تختی، به برخی از ورزشکاران و سلبریتی های روزگار ما انتقاد می کند. به طور مثال، می بینیم که پهلوان فیلم ما هیچ گاه بودن با اشراف را بر زندگی در کنار مردمی با دستان پینه بسته و پا را ترجیح نمی دهد، در اوج تنگدستی با استفاده از عکسش در تبلیغات موافقت نمی کند و پست و مقام های مهم قبول نمی کند و از همه مهم تر به جای شعر و شعار، در عمل، مردمی است؛برخلاف بسیاری از افراد مشهور زمانه ما که خود کاخ نشین و دور از درد مردم هستند اما در فضای مجازی، شعار ی می دهند.
این مطلب در کیهان ورزشی» منتشر شده است.
مطالب بیشتر از من را در تلگرام دنبال کنید: https://t.me/arashfahim1396
درباره این سایت